اطلاع از بروز شدن
پنج شنبه 86 خرداد 10
روبروم نشسته ای.. رنگت پریده .. با چشمان قشنگ وگود افتاده ات به من زل می زنی... پسرکم.. شرمنده ام شرمنده ی تو و خواهرت که اگه توی یکی از اون خونه هایی که گاهی من برفاشونو پارو می کنم به دنیا اومده بودید، وضعتون این نبود که حالا هس.
و ... از در زد بیرون .. آفتاب پائیزی گرم و مهربانی می تابید .. برگردم به بچه ها بگم اگه تو اون موش دونی سردشونه، بیان بیرون آفتاب بخورن و گرم بشن .. نه بابا ولش کن بازم نیگاشون داغونم می کنه ...
دو تا محله آنطرف تر .. یک موتور روشن و بی صاحاب جلوی سوپرکی چشمک می زد .. سوار شد ... می فروشمش .. ناچارم .. آره می فروشمش ...
کجا.. ؟ به طرف گمرک .. در راه ، به منیریه که رسید رأیش عوض شد .. آهان .. موتورو به صاحبش بر می گردونم .. ولی اول .. سمت راست پیچید ... سینه کش خیابان ولی عصر را بالا رفت ... پر گاز و با شتاب .. میدان ولی عصر .. بانک کلیه .. انجمن ؟ اینجا که می گفتن بانک کلیه اس..
سه ملیون .. ؟ عجب پولی ..!! من آماده م ... کلیه مو می فروشم .. و ... یک پوزخند تحویل گرفت .. به این هردمبیلی هام که فکر می کنین نیسش آقا .. آزمایش می خواد .. پذیرنده یا متقاضی می خواد .. حد اقل ده پونزده روز طول می کشه ..
چه فایده ..؟ من الآن پول می خوام ... ده روز دیگه بچه هام مردن و دیگه پول می خوام چیکار ؟ ببین خانوم .. تورو خدا ... یه کاری واسم بکنین ... حاضرم نصف قیمت بفروشم .. یکی پیدا کنین بلکه حالا یه صد تومنی دستمو بگیره ... اگه الآن هم پول نمی دین .. لا آقل بستری م کنین .. نمی خوام برم خونه .. یه زن بیچاره و دو تا طفل معصوم گرسنه دارم که نیگاشون آتیشم می زنه ..
اصرار .. گریه ... التماس ... اما فایده ندارد ... ناگهان قرمز شد .. عرق کرد .. چهره ی مهربانی چندتا هزاری در دستش گذاشته بود ... بگیرم .. ؟ نگیرم .. ؟
روی موتور ... باد موهایش را پریشان می کرد .. و خنکای تنگ غروب قلقلک که نه ، نیشش می زد ... سه چهارتا نان بربری، چند سیر حلوا ارده ، یک قوطی پنیر پاستوریزه و چند دانه سوسیس به خاطر پسرش ... جوجه هام .. عزیزای بابا .. نخوابین .. دارم میام ..
میدان بعدی ... افسر پلیس و تابلوی ایست ... ایستاد . گواهینامه .. مدارک موتور .. به اته پته افتاد .. إ ؟ .. إ .. ؟ موتور هم که دزدیه ... بی سیم ... دستبند .. موتور به پارکینگ و .. شما .. آره شما ... اداره ی آگاهی ..
شب .. ساعت از ۱۱ هم گذشته ... و اون موش دونی سرد و خاموشه .. زن از دلواپسی خوابش نمی بره ... و بچه های معصوم از گرسنگی ... اما نان و پنیر و سوسیس، خوراک بساط سور و سات موش ها و گربه های میدان هفت تیر ..
اللهم أشبع کل جائع ... خدا یا ! همه ی گرسنگان را سیر کن